به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، نشست نقد و بررسی کتاب «نویسنده رستم التواریخ کیست؟ و پژوهشی در نگاه او به ایران» نوشته جلیل نوذری، چهارشنبه 22 آذر ماه جاری- در موسسه پژوهشی میراث مکتوب و با حضور اکبر ایرانی، علی بهرامیان، داریوش رحمانیان، جمشید کیانفر و پژوهشگر اثر برگزار شد.
در ابتدای این نشست، اکبر ایرانی گفت: موسسه میراث مکتوب در دو حوزه تصحیح متون و درباره متون کار میکند. در دوره اول، ما فقط در حوزه تصحیح متون کار میکردیم و بعد به این نتیجه رسیدیم که برخی از مصححها به بررسی ارزشهای متن نمیپردازند و کوشیدیم تا بعد متنشناسی مقدمهها بیشتر شود. از سوی دیگر در سالهای اخیر، این نکته را در دستور کار خود قرار دادیم تا اگر کسی کار پژوهشی درباره متون انجام داد، ما آن را منتشر کنیم. در همین راستا کتابی درباره اندیشههای خواجه نصیر طوسی منتشر شد.
مدیر عامل مرکز پژوهشی میراث مکتوب ادامه داد: کتاب «نویسنده رستمالتواریخ کیست؟» هم از آن جمله است. جلیل نوذری، پژوهشگر کتاب، از علاقهمندان این حوزه است. دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی است و ساکن بندر ماهشهر که در حوزه موتورهای جت کار میکند و پیش از این هم از او کتابهایی منتشر شده است. اما در این کتاب اخیر، او به بحثهای مهمی پرداخته است: نویسنده کتاب رستمالتواریخ کیست؟ آیا این کتاب با اسم مستعار نوشته شده است؟ اصولا نوشتن با اسم مستعار از کی باب شده است و چرا؟ آیا نویسنده مشکل امنیتی یا سیاسی داشته است؟
چرا نویسنده خودش را لابهلای صفحات کتاب پنهان کرده است؟
در ادامه علی بهرامیان، عضو هیأت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مدیریت جلسه را بر عهده گرفت و گفت: کتاب «رستمالتواریخ» از جمله آثاری است که بخت این را داشته است که فقط علاقهمندان به تاریخ ایران آن را مطالعه نکردهاند، بلکه کسانی که زیاد اهل مطالعه نیستند هم اگر همه کتاب را نخوانده باشند، دستکم بخشهایی از کتاب را خواندهاند. نویسنده کتاب خودش را محمد هاشم آصف موسوی حسینی معرفی میکند و با لقب رستمالحکما مینویسد. از او در هیچ یک از مآخذ دوره قاجاریه نامی برده نشده است. اما مشخص است که او مردی فاضل و دقیق بوده و در دوره قاجاریه مستوفی بوده است.
این پژوهشگر در ادامه گفت: در گذشتههای دور، انتشار کتاب آفتی هم داشته است. چون در آن زمان صنعت نشر و چاپ شکل نگرفته و هر کسی میتوانسته ادعای نوشتن کتاب را داشته باشد. به همین خاطر، گاهی نویسندهها در جای جای کتاب نام خودشان را میآوردند تا اگر کسی در بغداد کتابی را نوشت و کس دیگری در بخارا آن را رونویسی کرد، کتاب را به خودش منصوب نکند. از سوی دیگر اغلب، مولفان گمنام را به آدمهای مشهور نسبت میدهند. اما در مورد «رستمالتواریخ» ما با پدیده خاصی مواجه هستیم. چون مطالب خاصی دارد و پدیدههای خاصی را مورد توجه قرار میدهد و در کنار مطالب جدی، برخی از مطالب را به شکل طنز و هزل نوشته است.
عضو هیأت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ادامه داد: زمانی در محضر استاد زریاب از رستمالتواریخ صحبت شد. ایشان کمی هیجانزده شد و احتمال داد که نویسنده آن بابی است. چرا که وقتی مطلب ناجوری از دوره صفویه میگوید به پادشاه اسلام پناه شیعه اشاره میکند. و گویا آقای جعفریان هم اشارهای به این موضوع کردهاند. با توجه به این که نویسنده خودش را به شیعه منسوب میکند و صفویه هم خودش را نماینده شیعه میداند، مساله کمی مشکوک است و معلوم میشود که نویسنده با چیزی مشکل داشته است.
بهرامیان افزود: رستمالتواریخ برای اولین بار در سال 1348 منتشر شد. پیش از آن از این کتاب، تنها دو نسخه شناخته شده موجود بود؛ یکی در آلمان و دیگری در کتابخانه ملک. از زمان انتشار این کتاب، کسانی در تحقیقات مختلف به آن ارجاع دادهاند. اما مساله اصلی این است که نویسنده کتاب که به خودش لقب «رستمالحکما» داده است، کیست؟ چرا کسی با این میزان از فضل، باید خودش را لابهلای این صفحات پنهان کند.
وی ادامه داد: نویسنده تلاش کرده که از بین معاریف و رجال قاجار، یک نفر را که به او نزدیکتر بوده به عنوان مولف رستمالتواریخ سراغ گیرند، او را تا حدی شناسایی کنند و به او نزدیک شوند. پس ما با یک اسم مستعار مواجه هستیم که با توجه به شرایطی که در کتاب «نویسندۀ رستم التواریخ کیست؟» مطرح شده، آن شخص رضا قلی خان هدایت بود. نویسنده این کتاب کوشیده تا مهمترین آثار «رستمالحکما» را با آثار رضا قلی خان هدایت مقایسه کند و به موضوع بحث نزدیک بشود. جوری که ما هم بتوانیم او را شناسایی کنیم. اما بحث امروز ما برسر همین است که آیا ادله ایشان به هدف اصابت کرده است؟
«رستمالتواریخ» هنوز زنده است
در ادامه جمشید کیانفر، پژوهشگر و مصحح متون تاریخی، گفت: در سال 1381 دست بر قضا پای من به موسسه میراث مکتوب باز شد. ابتدا قرار بود که فقط سردبیر یک نشریه باشم. اما به تدریج کارهای دیگری هم به من سپرده شد که از آن جمله، برگزاری سلسله نشستهایی بود که به آثار منتشر شده در این حوزه مربوط میشد و گاهی هم تجلیل از اهالی قلم بود. یکی از این کتابها، کتاب «بلوهر» بود که آقای روشن هم آن را تصحیح کرده بود. کسی از شهرستان با من تماس گرفت که میخواهد در این نشست شرکت کند. من هم بسیار استقبال کردم و این شروع آشنایی من با آقای جلیل نوذری بود. در همان حین متوجه شدم که درصدد است که بداند مولف رستمالتواریخ کیست؟
این پژوهشگر حوزه تاریخ ادامه داد: ما تاریخهای مختلفی داریم؛ اکسیر التواریخ، جامعالتواریخ، ناسخالتواریخ که میخواهد همه تاریخها را نسخ کند و خیلی هم از اهل علم ناسزا میشنود اما در هیچ یک از منابع تاریخی، آثاری از «رستمالحکما» نیست و هیچ مورخی را در دوره قاجار نمییابید که به یکی از کارهای «رستمالحکما» اشاره کرده باشد. از سوی دیگر، در کتب تاریخی مثل جامعالتواریخ، بخشی متعلق به خود فرد است و باقی را از منابع دیگر انتخاب کرده است که همین انتخابها، قضاوت و دیدگاه مورخ را نشان میدهد. اما در هیچ یک از منابع دوره قاجاریه به هیچ وجه نشانی نمیبینم که کسی استنادی به او داشته باشد. اطلاعات ما راجع به این شخص، حتی اطلاعات آقای مشیری که برای اولین بار این کتاب را منتشر کرده است، از داخل خود کتاب است که شما میفهمید که اهل سیف است. یعنی هم اهل قلم است و هم اهل شمشیر و مدعی است که هفت تن از شاهزادگان طراز اول قاجاریه هم این کتاب را دیدهاند. با این وجود، چطور امکان دارد که از این اثر، هیچ نشانی در جای دیگری نباشد؟
کیانفر افزود: البته این کتاب قبل از چاپ هم شناخته شده بود. شاید از هنگامی که به کتابخانه حاج حسین آقا ملک رسید. معمولا آقای ملک یادداشت میگذاشت که این کتاب را خریده یا اهدایی بوده است. شاید با پیگیری این مساله هم بتوان به نتیجه رسید که این نسخه از کجا رسیده است؟ یا نسخه آلمان، از کجا و چگونه به دست آنها رسیده است؟ به هر حال، سرنخها اینها است. نوذری در طول یک دهه در جستوجوی این اثر و مولفش بود. تا این که یکروز به من گفت؛ شما «سفارتنامه خوارزم» را که چاپ کردهای تا چه حد به این نتیجه رسیدهای که اینها از یک خانواده هستند؟ و من دیدم که خیلی به موضوع نزدیک شده است؟
این مصحح متون تاریخی افزود: آقای نوذری کتاب را در چندین بخش تنظیم کرده و سعی کرده که مطلبی را ناگفته نگذارد. «رستمالتواریخ» از سال 1348 که منتشر شد، با
استقبال خوبی مواجه و هر چهار سال، یک بار تجدید چاپ شد. بعد از انقلاب هم دو بار، با حدف بخشهایی منتشر شد و الان هم نسخه افست آن در گوشه خیابان انقلاب فروخته میشود، تمام اینها نشان میدهد که این کتاب هنوز زنده است.
وی اظهار کرد: نوذری دلایل بیشماری برای کار خود ارائه داده است. از نثر نوشتاری و حتی واژگان به جا مانده از رستمالحکما و رضاقلیخان هدایت را مقایسه کرده است. یا این که هر دو چه کلماتی را غلط نوشتهاند. هر چند که این غلطنویسیها در دوره قاجار رایج بوده است. اما سه دلیلی که ایشان آورده و برای من مهم است، از این قرارند؛ اول این که هر دو این آدمها در تشکیلات فرمانفرما در شیراز بودهاند و هدایت علاوه بر تاریخش، کتابی دارد که تذکره شعرا است. اما دریغ از این که سطری را به رستمالحکما اختصاص داده باشد. پس یا هر دو این افراد یکی هستند یا چنان عنادی دارند که حتی نامی از هم نمیبرند.
نکته دوم این که در «سفارتنامه خوارزم» به چهارده کلاته اشاره شده است و رضا قلیخان آباء و اجدادش را که معرفی میکند، خود را از اولاد کمال اسماعیلی میداند. رستمالحکما هم اشاره میکند که اهل چهارده کلاته است و جد خود را بابا اسماعیل معرفی میکند که تشابهاتی دارد. از سوی دیگر یادداشتهای «سفارتنامه خوارزم» هم نشان میدهد که یادداشتهای یک سفیر دولتی است و سومین نکته این که؛ هر دو این مورخین، اطلاعات جغرافیایی خوبی دارند و هر دو هم در جنوب و شیراز هستند.
کیانفر در پایان سخنانش تاکید کرد: ویژگی دیگری که مورد بررسی قرار گرفته؛ سبک نوشتاری و انشایی آنها است. یکی میگوید به سفارش پدرم ساده مینویسم و دیگری سبک منشیانه درباری دارد. اما با این وجود، مشابهتهایی در کارشان وجود دارد که این مشابهات در میان دیگر مورخان دوره قاجار وجود ندارد. اما در میان مورخین دوره قاجار، هدایت بیش از همه صفوی شناس بوده است و هیچ کدام، مثل هدایت روی صفویه کار نکردهاند. اما چرا رضاقلیخان هدایت اصرار داشته که به عنوان نویسنده رستمالتواریخ گمنام بماند؟
چگونه رستمالتواریخ در ذهن ایرانیان به یک معما تبدیل شد؟
در ادامه جلسه داریوش رحمانیان، استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران، گفت: این که چگونه رستمالتواریخ در ذهن ایرانیان به یک معما تبدیل شده، برای من خیلی مهم است. اما تا کنون کسی درباره این که نویسنده این اثر چه کسی است، تردیدی نکرده است. البته مرحوم زرینکوب در مورد خود متن تردید کرده است. نوذری پیشینه تحقیق را خیلی خوب انجام داده و ستودنی است. من در دوره دانشجویی که با رستمالتواریخ مواجه شدم، شگفتزده شدم. یکی از دغدغههای من از دیرباز، انحطاطشناسی بوده و دیگری تاریخ مردم. از همان زمان دانشجویی من با این متن درگیر بودم. رستمالتواریخ یک روایت استثنایی از تاریخ زوال ایران و به ویژه زمینههای انقراض صفویه است. آقای نوذری، بسیار فروتنانه هم در مقدمه و هم در پانوشتها اعلام میکند که من نه مورخم و نه متنشناس، و این پژوهش باید ادامه پیدا کند.
او در ادامه افزود: ای کاش آقای نوذری با پارهای از نگاههای انتقادی متنشناسی تاریخی آشنایی داشت. یکی از نقدهایی که به پژوهش ایشان دارم، همین است. من بر این باورم که بسیاری از متونی که حتی غولهای ما تصحیح کردهاند، نیاز به بازتصحیح دارد. حتی علامه قزوینی که همهمان میدانیم که چه غولی در این حوزه بوده است، اما من معتقدم که «تاریخ جهانگشای جوینی» به بازتصحیح نیاز دارد. امروزه کسی که بخواهد متنی را تصحیح کند باید بتواند با رویکردهای نوین چندرشتهای، متن را در زمینه و بافت خودش بگذارد. آقای نوذری شم پژوهشی بسیار نیرومندی دارد، اما از بسیاری از روشهای تاریخ پژوهی و تفسیر تاریخ غافل است.
استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران افزود: یکی از کاستیها این است که چون ایشان در ماهشهر بوده و به برخی از کتابها دسترسی نداشته یا برخی از کتابها را با واسطه دیده، برخی از منابع متون قاجار در کار ایشان دیده نشده است. یا بارها به دیدگاههای مرحوم حائری به رستمالحکما اشاره کرده، اما فقط به مقاله مرحوم حائری. در حالیکه مرحوم حائری همین بحث را در کتاب دیگری هم مطرح کرده که در اینجا هیچ اشارهای به آن نشده است.
رحمانیان تاکید کرد: ادله نویسنده به نسبه کفایت میکند و من را خیلی مجاب کرده است. اما اگر کسی از یک نام پوشیده برای کتابی مثل رستمالتواریخ بهره میگیرد، آن هم شخصی مثل رضا قلی خان هدایت، و رستمالحکمایی که بیشتر از چهل اثر به نامش درج شده و در مجموع شصت و سه عنوان کتاب و رساله به نامش ثبت شده است، هر محققی که نسخهشناس هم باشد، قانع میشود که برخی از اینها امکان دارد که اسمهای گوناگون یک اثر باشد. اما مساله اصلی اینجاست که چرا یک نفر باید چهل کتاب را با نام مستعار بنویسد؟ و چرا نویسنده رستمالتواریخ پشت یک نام پوشیده پنهان ماند؟ این پرسشی است که هنوز پاسخ جامعی نگرفته است. و نویسنده در این زمینه، فقط بحث ترس را مطرح کرده است. ما با دو نام مواجهیم؛ یکی محمد هاشم آصف موسوی حسینی که نامی معمولی است و هیچ شگفتی ندارد و دیگری رستمالحکما که ما را با شگفتی مواجه میکند.
او افزود: رستمالحکما نام عجیب و غریبیست که در هیچ جا مدرکی از او نیامده است. از سوی دیگر از رستمالتواریخ فقط دو نسخه مانده است. نویسنده این اثر، هر کس که بوده هیچ کوششی برای پراکندن آن انجام نداده است. اما نوذری وقتی میگوید که این مساله بوی خون میدهد، صرفا به شخص توجه کرده است. در حالی که باید کاملا سوژه محور برخورد میکرد. از سوی دیگر نوذری، پیوندهای رضا قلیخان هدایت رابه خوبی بررسی نکرده است. هیچ توجهی نکرده که رضا قلیخان هدایت با میرزا ملکمخان مناسباتی داشته و از اعضای فراموشخانه میشود و در شرایطی اینها را مینویسد که اسم جمهوری را آوردن و یا حتی نامی از قانون آوردن، مترادف با اشد مجازات است و حتی به بابیگری محکوم میشود. گمان من این است که برخی مطالبی که در آثار رضا قلیخان هدایت آمده و هم در رستمالحکما، تحت تاثیر گفتمان میرزا ملکم خان است.
این کتاب را به جامعه علمی تقدیم میکنم
اما آخرین سخنران این نشست، جلیل نوذری، پژوهشگر کتاب «نویسندۀ رستم التواریخ کیست؟ و پژوهشی در نگاه او به ایران»، بود که گفت: رستمالتواریخ همراه با «بدایعالوقایع» محمود واصفی در سال 1348 برای نخستین بار منتشر شد و هر دو هم با هم اشتراکاتی دارند. وقتی که من کتاب را خواندم، اولین واکنش من نسبت به آن این بود که در این کتاب سه فرض وجود دارد؛ الف) این یک کتاب تاریخ است. ب) تاریخ اوایل قاجار است. ج) نویسنده خودش را با نام محمد هاشم آصف معرفی میکند. که من با هر سه فرض مشکل دارم. اولین کار من این بود که هر چیزی را که راجع به این کتاب نوشته شده بود، تهیه کنم. آن موقع فکر میکردم که رستمالتواریخ نوشته صادق هدایت است. دلیل من هم این بود که اگر کسی گراور اول حاجی آقا را دیده باشد، متوجه میشود که صادق هدایت تمام القاب رستمالتواریخ را در ابتدای آن نوشته است. مقایسه با توپ مرواری هم جواب میداد. از سوی دیگر، مشیری کتاب را به روان فرزندش تقدیم میکند. فرزند مشیری ستوان بود و از علاقهمندان هدایت که خودکشی کرد. فکر میکردم شاید مشیری میدانسته که نویسنده رستمالتواریخ، صادق هدایت است و با این تقدیمنامه میخواهد به نوعی به او اشاره کند.
این پژوهشگر ادامه داد: چون در رستمالتواریخ به فوت محمدشاه قاجار هم اشاره شده، پس طبیعی بود که هر فردی که پیش از این دوره بوده، نویسنده این کتاب نیست. مساله اصلی من تشخیص هویت نویسنده این کتاب است و در حد مختصری به این میپردازم که چرا نویسنده هویت اصلی خودش را پنهان میکند. از سوی دیگر خیلیها به این مساله توجه کردهاند؛ برخی مولف را به یک بیماری روانی محکوم کرده است و برخی آن را اولین کتاب ضد استعماری تاریخ معاصر خواندهاند. اما آیا این کتاب تاریخ است؟ نمیدانم. عزیز نسین داستانی دارد که درباره وجود عقربی در یک شهر است. آن داستان پوسیدگی جامعه ترکیه رابه خوبی نشان میدهد. من در رستمالتواریخ هم با یک ادبیات سیاسی مواجه بودم.
نوذری تاکید کرد: اشاره به مکانها یا اشیائی نظیر آنکارا یا تختهسیاه نشان میداد که این متن چندان هم قدیمی نیست. اما در مورد نویسنده، رستم الحکما، اطلاعاتی در دست نبود؛ به جز آنچه که در خود کتاب آمده بود که چندان پذیرفته نبود. نگاه دیگری که نویسنده را بابی میدانست که از نظر من، مشخص بود که نیست. و نکته دیگر این که نسخه رستمالتواریخ، دوازده سال قبل از تولد صادق هدایت به کتابخانهای در آلمان رسیده بود، پس صادق هدایت هم مولف آن نبود. از سوی دیگر، نویسنده این کتاب را «رستم التواریخ» نامیده بود. یعنی این کتاب در بین کتابهای تاریخی، پهلوان است. پس رستم الحکما کیست؟ آخر کتاب هم اشاره شده که این کتاب، وسط محرم 1215 به اتمام رسید. اما مصحح نسخه آلمانی اشاره کرده که این تاریخ اشتباه است و در واقع 1251 است. از سوی دیگر برای این که به نتیجه برسم کوشیدم تا ذهن و زبان متن و ذهن و زبان نویسنده را با هم مقایسه کنم. من سند را در درجه دوم اهمیت قرار میدهم و برای من تحلیل ارجحیت دارد.
او افزود: یکی دیگر از دلایل این که فکر میکردم رضا قلی خان هدایت، همان رستمالحکما است، وجود فردی به نام منعم شیرازی بود. که با آنها در یک دربار و رفیق مشترک هر دو بود. اما با وجود همزمانی و دوست صمیمی مشترک، چرا هیچ یک از آنها نامی از دیگری نمیآورد؟ رضا قلیخان هدایت کاملا حواسش بوده که به اعتبار هیچ یک از این نامها با آثار دیگری آسیبی نزند. اما اگر روضهالصفا و رستمالتواریخ را کنار هم بگذارید، متوجه میشوید که نویسنده رستمالتواریخ اشاره میکند که به پیشنهاد پدر این کتاب را ساده نوشته است. در روضه الصفا هم آمده که ناصرالدین شاه رضا قلی خان هدایت را فرامیخواند و از او میخواهد تا روایت قاجار را بنویسد تا نامی از ناصرالدین شاه به یادگار بماند. برداشت من این بود که رضا قلی خان از نوشتن روضه الصفا شرم داشت و هر آنچه را که در آنجا نتوانست بنویسد در رستمالتواریخ نوشت.
در پایان نوذری با اشاره به این نکته که در نگارش این کتاب رویکرد ادبیات تطبیقی داشته است، گفت: من این کتاب را به جامعه علمی تقدیم میکنم. تا هنگامی که جامعه علمی درباره این کتاب بحث نکند، در حد یک پیشنهاد باقی خواهد ماند.